مامان حونی من با اولین روزی که رفتی مهد ویروس سرماخوردگی رفت توی تنت و از روز دوم کاملا خودش رو نشون داد ،من که خیلی نگران حالت بودم و دیدم اوضاع داره جدی میشه به شما گفتم باید زنگ بزنم از دکتر وقت بگیرم،شما یهو زدی زیر گریه و تو گریه هات بم گفتی نهههه زنگ نزن،دکتر نمااااممم. و. در حالی که سرت رو فرو کرده بودی تو بالش ادامه داد: استراحت میکنم خودم خوب میشششمممم.من که هم خندم گرفته بود هم سعی میکردم خندم رو نبینی که بیشتر ازین ناراحت نشی از شما پرسیدم چرا میترسییی؟شما گفتی دکتر امپول میزنه،زیاد زیاد زیاااادمن خیلی تعجب کردم اخه قبلا همچین چیزی برات تعریف نکرده بودم وبجز. اومبتری که ازت تست خون گرفته بودیم ینی حدود. ۶ماه پیش خاطره دیگه ای از دکتر و امپول نباید داشته باشی،البته بعد فهمیدم بابا جون تو قصه های شبونه برات از قورباغه ای که مریض شد و. رفت دکتر و امپول زد و خوب شد برات گفته. سعی کردم با حفظ ارامش خودم ارومت کنم و توضیح بدم دکتر قراره فقط گوش شما رو معاینه کنه و توی دهان شما رو ببینه و اگه شما اروم باشی و دکتر اجازه بدی کاراش رو. انجام بده دکتر به شما یه جایزه خوب میدهشما پرسیدی هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا...
ادامه مطلبما را در سایت هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : choo-haa7 بازدید : 240 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:53