جمله های ماندگار اقا هومان

مامان حونی من با اولین روزی که رفتی مهد ویروس سرماخوردگی رفت توی تنت و از روز دوم کاملا خودش رو نشون داد ،من که خیلی نگران حالت بودم و دیدم اوضاع داره جدی میشه به شما گفتم باید زنگ بزنم از دکتر وقت بگیرم،شما یهو زدی زیر گریه و تو گریه هات بم گفتی نهههه زنگ نزن،دکتر نمااااممم. و. در حالی که سرت رو فرو کرده بودی تو بالش ادامه داد: استراحت میکنم خودم خوب میشششمممم.

من که هم خندم گرفته بود هم سعی میکردم خندم رو نبینی که بیشتر ازین ناراحت نشی از شما پرسیدم چرا میترسییی؟

شما گفتی دکتر امپول میزنه،زیاد زیاد زیااااد

من خیلی تعجب کردم اخه قبلا همچین چیزی برات تعریف نکرده بودم وبجز. اومبتری که ازت تست خون گرفته بودیم ینی حدود. ۶ماه پیش خاطره دیگه ای از دکتر و امپول نباید داشته باشی،البته بعد فهمیدم بابا جون تو قصه های شبونه برات از قورباغه ای که مریض شد و. رفت دکتر و امپول زد و خوب شد برات گفته. 

سعی کردم با حفظ ارامش خودم ارومت کنم و توضیح بدم دکتر قراره فقط گوش شما رو معاینه کنه و توی دهان شما رو ببینه و اگه شما اروم باشی و دکتر اجازه بدی کاراش رو. انجام بده دکتر به شما یه جایزه خوب میده

شما پرسیدی جایزه چی میدههههه؟

من پرسیدم جایزه چی دوست داری؟

انگشت اشارت رو روی لبت گذاشتی و بعد از چند. ثانیه همممممم گفتن گفتی چراغ قوه

من که از قبل برات یه چراغ قوه خریده بودم ولی منتظر. یه فرصت خوب بودم. تا به عنوان جایزه به شما بدم از انتخاب عالیت خدا رو شکر کردم 

عصری به همراه بابا جون رفتیم دکتر و شما مثل همیشه عالی بودی و خانم دکتر کلی از شما تعریف کرد و گفت پسر به خوبی شما مگه میشهههه مگه دارییییم و بعدش چراغ قوه رو از تو مشتش به شما نشون داد و شما با کلی ذوق از دستش قاپیدی موقع خارج شدن از مطبم یه ممنون گنده گفتی و باز دل دکتر بیشتر بردی.

اخه من چی بگم که اینقدر عاشقتم با این کارات پسر خوبم❤️❤️❤️

[موضوع : قاقا قونوچه حرف اومد بچه]